جدول جو
جدول جو

معنی کپل پوش - جستجوی لغت در جدول جو

کپل پوش
بندچرمی کفل اسب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفل پوش
تصویر کفل پوش
پوششی که در زیر زین و بر روی کفل اسب می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ چَ)
کفل پوش و آن نوعی از پوشش باشد که زردوزی کنند و بر پشت اسب اندازند و آن را به ترکی اورتک خوانند. (از برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام چمنی است نزدیک به بجنورد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 178)، چمنی بزرگ و وسیع در کثرت آب و علف مثل است، از سمتی به گرگان و از سمتی به جاجرم و از جانبی به نردین و از طرف دیگر به فرنگ فارسیان محدود است، کوهستانی است، و چشمه های خوشگوار دارد، در این چمن دو رود خانه عظیم روان است، که از دربندی که به دربند گرگان معروف است، به صحرای کوکلان و گرگان میرود، و پنجاه هزار سوار را ممکن است که در تابستان مدتها در آن چمن اییلامشی نمایند، گویند ییلاق کیکاووس بوده، و بتغییرازمنه و السنه بکالپوش شهرت نموده، (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کپنک پوشنده. کپنک پوشک. آنکه کپنک پوشد. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از مردم دون و الواط. (از آنندراج) :
کپنک پوشهای میدانی
در کمین تواند می دانی.
صفای اصفهانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سرمه ای پوش. که جامۀ سرمه ای پوشد. سیاه پوش:
فلک را کرد کحلی پوش پروین
موصل کرد نیلوفر به نسرین.
نظامی.
حلقه داران چرخ کحلی پوش
در ره بند گیش حلقه بگوش.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 8)
لغت نامه دهخدا
پوشندۀ کون، آنچه کون را پوشد،
ساغری پوش، کفل پوش، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گه خیش با گلاله به سر درکشد فسار
وز کوردین کند جل و کون پوش هفت رنگ،
سوزنی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(طِ اَ)
پوششی برنگ لعل پوشیده. پوشش فرفیری به تن کرده:
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسائی.
شد از خون تن ماهیان لعل پوش
دل میغ زد ز آب شنجرف جوش.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
پوشندۀ یال،
پوشش یال، جامه که روی یال اسب اندازند، جامه که بدان یال اسب پوشند
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفل پوش
تصویر کفل پوش
پوششی که بر پشت اسب اندازند: (همه زین زرین یا قوت کار کفل پوشهای جواهر نگار)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپنک پوش
تصویر کپنک پوش
آنکه کپنک پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچل پوش
تصویر کفچل پوش
نوعی پوشش که آنرا زر دوزی کنند و بر پشت اسب اندازند کف پوش
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه جامه ای برنگ لعل بتن کرده: یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش برزنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید. (کسائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا پوش
تصویر پا پوش
کفش، پای افزار، نعل
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیده از گل: زمین ز سایه ابر بهار گل پوش است ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپ پوش
تصویر شپ پوش
((شَ))
کلاه و طاقیه، بالاپوش، لحاف
فرهنگ فارسی معین
کول و دوش، سکوی اجاق هیزمی که جای چراغ، لامپا و بوده است
فرهنگ گویش مازندرانی
کپل پوش، روانداز پشتی چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آتش اجاق، رو به روی اجاق آتش
فرهنگ گویش مازندرانی